امروز بادوستام دورهم بودیم
بعدش جرات حقیقت بازی کردیم
بماندکه مجبور شدم ترکیبی ازاب ونمک وفلفل ودارچین بخورم
و نوبت من که رسید منم مجبورشون کردم ک وسط پارک
باصصدای بلندبگن ناااااان خشکهههه خریداااریم
عاقامردم پهن شدن روزمین ازخنده
حالا فکرنکنین کینه ای هستما خب بااون کاری ک ناهاراونا کردن من دیگه نتونستم چیزی بخورم وازگشنگی روبه
موت بودم
پس حقشون بود
حالا این وسط دوستم افتاده بود دنبال یه بچه پنج ساله
اون بدو این بدو حالا این پیرمرد مهربونا ازاونا ک موهاوریش سفیددارن دست ازشطرنج بازی برداشتن وبه این دوست مامیخندیدن
خلاصه باعث شادی تعدادزیادی ازمردم شدیم
البته عنوان کنم ک تاعمردارم دیگه پاموتواون پارک نمیذارمم
شاید این کاراواسه یه دختر18ساله خوب نبود
اماباهمه بایدها ونبایدها
من عاشق این روزفراموش نشدنی شدم
توصیه میکنم یبارم ک شده این خل بازیاروتجربه کنین
ودیگرهیچ...
دنیای رنگارنگ...
ادامه مطلبما را در سایت دنیای رنگارنگ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5kimiakim2 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 2:08